PAT & MAT

خاطره های جالب و خنده داری که برا PAT & MAT وجود داره

PAT & MAT

خاطره های جالب و خنده داری که برا PAT & MAT وجود داره

فعلا بای

دوستای گلم به علت این که امتحانام از 13دی شروع می شه و 4تا از سخت ترین اونا(اقتصاد مهندسی ، نظریه زبان ها ، گرافیک کامپیوتر و مهندسی نرم افزار) پشت سر همن تا 16 دی هیچ پستی نمیذارم و کانکت هم نخواهم شد. برام دعا کنید که همرو خوب پاس کنم . خیلی سخته ولی چاره ای ندارم. 

فعلا بای 

شهادت سالار شهیدان پیشاپیش بر همگی تسلیت

 

نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز 

دانش آموزان عالم را همه دانا کند 

ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین  

بعداز آن با خون هفتادو دوتن امضا کند

سوتی در خرید عروسی

 

سلام دوستای گلم از تک تک تون ممنونم که بهم امید  

دادید و منم هر بار که کامنتاتونو می خوندم بی خیال تر می شدم. 

الانم حالم خیلی خوبه .  

اما امروز میخام سوتی هایی که تو خرید من و خواهرم 

دادیم رو بگم: 

اولی: عروس خانم ما خیلی بد پسنده(دیر پسنده) و تا  

پیراهن انتخاب کنه خیلی طول کشید . وقتی که  

بالاخره یه پیراهن پسندید داماد به خواهر بزرگم  

گفت پسندیدند؟خواهرم هم گفت: عروس ما خیلی بد پسنده  

نمیدونم با این بد پسندیش شما رو چرا انتخاب کرد. 

دومی: وقتی که داشتیم بلوز می خریدیم خواهر داماد  

یه بلوز رو انتخاب کرده بود برای عروس و فروشنده  

هم داشت باز می کرد که منم با حالتی گفتم  

«نه نه این اصلا قشنگ نیست اصلا بازش نکنید» وقتی  

متوجه شدم که خواهرش نظر داده فوری گفتم: 

«خوب حالا باز کنید شاید قشنگ باشه بدم نیست خوبه» 

دل گرفتن PAT

فردا بله برون خواهرمه دلم خیلی گرفته دارم   

دق می کنم من بدون اون ...

خرید عقد

امروز کلاس گرافیک کامپیوتری داشتیم ساعت 4تا6 بعدازظهر 

که مصادف بود با خرید عقد خواهری که همدمم بود(اما  

الان که فکر می کنم میخاد از پیشم بره اعصابم خط خطی 

می شه البته موقع وبلاگ گردی یه کم حالم بهتر می شه).  

استاد کلاس رو 5:30 تموم کرد و من ومت هم شیطنتمون 

گل کرد و رفتیم پاساژی که عروس و داماد رفته بودند.  

بالاخره بعد از کلی تعقیب و خندیدن من رفتم پیش  

خواهر بزرگترم که همراه عروس رفته بود و اعلام وجود  

کردم و چون شوهر خواهرم رفته بود دنبال کارش و  

ماشین نبود ما هم خودمونو زدیم به پررویی و دنبالشون  

رفتیم برای ادامه خرید(البته مت هم چنان خجالت می کشید). 

بعد از اینکه خرید تموم شد شوهر خواهرم اومد و اومدیم 

خونه (دانشگاه من 45 دقیقه ای با شهر محل زندگیمون 

فاصله داره و داماد هم اونجائیه). در حین خرید من ومت  

فقط می خندیدیم .امروز خیلی خوش گذشت.  

امروز حالم خیلی بهتره چون با مت جونم بودم. 

آخه من وقتی با مت جونم هستم انگار همه ی شادی  های 

دنیا رو تو دل من ریختن. برام دعا کنید تا با قضیه ی جدا شدن 

از خواهرم کنار بیام

دو تا سوتی بعد تواین خرید من و خواهرم دادیم که تو پستای بعدی می ذارم