PAT & MAT

خاطره های جالب و خنده داری که برا PAT & MAT وجود داره

PAT & MAT

خاطره های جالب و خنده داری که برا PAT & MAT وجود داره

قسمت دوم: روز دوم اردو

 

۸۸/۱۲/۱۱  روز سه شنبه ساعت 5 صبح بیدار باش زدن.  

باید برای نماز بیدار می شدیم .نماز و که خوندیم  

صبحونرو دادن و صبحگاه بر قرار شد و حاج آقا فدایی  

برامون سخنرانی کردند.بعد راهی اروند شدیم . 

عملیات والفجر ۸ با رمز یا زهرا تو اروند انجام شده بود.  

حاج آقا می گفت:«اون قدر آب اروند سرد بوده که دندونای  

رزمنده ها به هم می خورده ، طوری که فک هاشون  

جابه جا می شده و با اینکه اروند خروشان می شه  

و رزمنده ها فریاد یا ابوالفضل و یا زهرا سر می دادند  

معجزه ی دیگری اتفاق می افته و عراقی ها متوجه نمی شن 

و این جوری رزمنده هامون فاو رو می گیرن و تا جاده بصره  

پیش می رن.» از اروند که در اومدیم ستوان سوم جهان تیغ  

اومدند تو ماشین ما و برامون صحبت کردند ایشون 11 

ماه تو اسارت بودند و از زندان عراق فرار کرده بودند  

و ماجرای فرارشون خیلی جالب بود. وارد خرمشهر شدیم  

و نزدیک مسجد خرمشهر که هنوز جای گلوله ها رو دیوار  

مونده بود و نمایان گر یه افتخار دیگه بود .نماز رو اونجا  

خوندیم و برگشتیم دژ. سر ناهار مریم(مسئولمون) گفت: 

«بچه ها میخام یه چیز بگم اما اصلا حوصله بحث ندارم  

آماده شید که بریم محمود وند و بعد میشداغ و فردا به  

سمت شهرـــــ ».هیچکسی ناهار نخورد،قلبمون سنگین  

شد،همه ناراحت و پکر.زنگ زدیم شهرمون و به مسئول  

بسیج دانشگاه گفتیم:« ما میخایم بمونیم »اما مسئول  

بسیج  گفت:« ما صبحت کردیم اما نمیشه و سپاه ــــــ  

راضی نمیشه و گفته ماشین رو میخاد.»(سپاه زده بود  

زیر قولش و قرار داد امضا کرده بود) گفتن 10 دقیقه دیگه  

جواب قطعی رو میگن .شروع کردیم به نذر کردن،صلوات  

برای آقا امام زمان،ام بنین،ختم قرآن و ... یکی از خادما گفت:  

«اگه اونا(شهیدا)دعوت کنن مطمئن باشید که می رید.» 

 یه کم آروم شدیم ، زنگ زدن و گفتن« نه ». همه امیدمون  

از دست رفت که مریم گریه کنون اومد و گفت :بچه ها جور  

شد می مونیم . همه گریه می کردیم باورمون نمی شد  

مگه می شد که ما ...  

آقای حاج حسین یکتا مسئول کاروان صیاد شیرازی راهیان نور  

وقتی دیده بود پسرا دارن میرن موضوع رو پرسیده بود و  

هزینه ی ماشین رو قبول کرده بود و گفته بود برامون از  

اهواز ماشین می گیره. براش خیلی دعا کردیم خودش  

جانباز بود و تو عملیات کربلای 4 شلمچه یه چشمش رو  

از دست داده بود. مریم می گفت:«وقتی دیدم جور نمیشه  

گفتم :«شهدا مگه نمیگن شما زنده اید.اگه زنده اید خودتونو  

نشون بدید یه جوری جور کنید که ما بمونیم و اونا ثابت کردند  

که واقعا زنده اند» و من بیش از پیش به این ایمان اوردم.  

راهی کربلای شلمچه شدیم اونجا برامون حاج حسین  

صحبت کرد .بعد از سخنرانی،بچه ها با خودشون خلوت کردند  

یکی زیارت عاشورا می خوند،یکی دعای توسل،یکی  نماز  

استغاثه به امام زمان و نماز حاجت،یکی دعای علقمه و... 

غروب شد ، غروب قشنگ شلمچه . برای نماز جماعت  

ایستادیم،نمازو که خوندیم زیارت عاشورا خوندیم و از همون جا  

به امام حسین(ع) سلام دادیم،چون راهی تا کربلا نبود .  

بچه ها دوباره خلوت کردند،هیچ کسی دوست نداشت از اون  

حالت و از اون مکان بیرون بیاد اما چاره ای نبود.همراه ها  

اومدن و ما رو بلند کردند،وقتی که به سراشیبی  

خروجی رسیدیم همه روی خاک افتادیم راه سراشیبی  

رو فانوس گذاشته بودند و آهنگ آهنگران .

راه افتادیم و به سمت پادگان حمیدیه رفتیم. پادگانی که  

عراقی ها بعد از گرفتن،اونجا رو بمباران کرده بودند.شام رو  

اونجا خوردیم و چون شب ولادت پیامبر بود اونجا یه جشن  

کوچولو هم برگزار کردند و اون روز برامون خیلی جالب تر  

شد.خاموشی زدند و خوابیدیم. 

راستی می دونید حاجت حاج حسین یکتا چی بود؟  

اینکه براش دعا کنیم تا شهید بشه و ما اون موقع  

خیلی دلمون گرفت .

بچه ها واقعا همه ی اونایی که جنگیدند فرشته بودند

شما رو به خدا بیاید قدرشونو بیشتر از پیش بدونیم  

که واقعا حق خیلی خیلی زیادی به گردن ما دارند

نظرات 8 + ارسال نظر
محمد 27 اسفند 1388 ساعت 08:05 http://kumail.blogsky.com

سلام
منم با نظرت موافقم که شهیدا حق زیادی بر گردن ما دارند و ما قدرشونو نمی دونیم.

مهرداد 27 اسفند 1388 ساعت 09:18 http://manam-minevisam.blogsky.com

ای بابا... چقدر شماها احساساتی هستید...

راستی چرا اسم شهرتو ___ رد میکنی؟؟؟
داری نظر میدی آی پیت ثبت میشه، خیلی راحت میشه فهمید واسه کجایی...

راستی عیدت هم مبارک (البته پیشاپیش)

سلام
احساسات نیست حقیقته
بنا به دلایل شخصی البته به قول تو میشه از آی پی فهمید. اما خوب...
شاید بعدها نوشتم

این چیز ها حقیقت نه احساس من آپم به من سر بزنی خوش حال می شوم

اومدم

مهرداد 28 اسفند 1388 ساعت 08:54 http://manam-minevisam.blogsky.com

سلام
عکس های آشیانه عقاب رو اینجا میتونی ببینی:
http://www.cityscouter.com/pictures/munich/Kehlsteinhaus-Eagles-Nest-Photos.html

البته من خودم تا به حال ندیدم ولی با یه گوگلینگ (سرچ تو گوگل) و با شواهد موجود نشون میده که همین باید آشیانه عقاب باشه

دارا 28 اسفند 1388 ساعت 21:53 http://happyguy.blogfa.com

سلام
با آرزوی 12 ماه شناخت صحیح 52 هفته معرفت آسمانی 365 روز صداقت 8760 ساعت مهربانی 52500 دقیقه توکل به خدا 3105000 ثانیه غرق در لذت بخش ترین عشق هستی......
عیدتان مبارک
با آرزوی بهترین ها برای شما
بابای

مهرداد 29 اسفند 1388 ساعت 11:39 http://manam-minevisam.blogsky.com

عید نوروز رو به شما و خانواده محترم تبریک میگم... امیدوارم سال شادی در انتظارت باشه

فریده 1 فروردین 1389 ساعت 01:49 http://bandarlengeh.blogsky.com/

من خودم زیاد آدم مقیدی نیستم ولی شهدا خیلی خیلی واسم ارزشمندن
موفق باشی

سلام
خسته نباشین
خیلی اتفاقی اومد به این وبلاگ و این خاطره رو خوندم
نمیدونم چی شد وقتی قضیه موندنتون رو شنیدم بی اختیار گریه ام گرفت
به همین دلیل هم اسم و آدرس وبلاگم رو ننوشتم تا نگن ......
هیچی ولش کن
اما اگر ما قدر شهدا رو میدونستیم خیلی وضعمون الان بهتر بود
بازم بهتون سر میزنم
شاید دفعه بعد آدرس وبمو نوشتم

در پناه حق
یا علی
خدا نگهدار

سلام
من خودم هنوز که این قضیه رو میخونم بغض می کنم
آدرس وبتو بذاری خوشحال میشم.
منم با نظرت که اگر قدر شهدا رو میدونستیم خیلی وضعمون بهتر بود موافقم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد