PAT & MAT

خاطره های جالب و خنده داری که برا PAT & MAT وجود داره

PAT & MAT

خاطره های جالب و خنده داری که برا PAT & MAT وجود داره

عکسی مرتبط با پست قبلیم

 

سلام  

امروز که کامنتامو چک می کردم به کامنت دوست  

با معرفت و خوبم مهرداد بر خوردم که آدرس زیر رو  

برام گذاشته بود تا یه عکسی که مرتبط با پست  

قبلیم بود رو ببینم . اونقد از این عکس خوشم اومد  

و خندیدم  که دلم نیومد برا شما نذارم  

ببینید و کلی بخندید  

 

http://www.youshare.com/Guest/8c4a0f947d1f9445.gif.html

تقلب سر میان ترم هوش مصنوعی

 

دیروز روز چهارشنبه 22/2/1389 دو تا امتحان داشتم  

اولیش آز فیزیک 1 که استاد عقده ایش بهم 14.75 داد  

و بعد گفت : شاید نمره ها رو بالا ببرم. حالا چقد بالا ببره  

خدا میدونه.(البته بعضی از استادای خانم اونقد عقده ای  

هستن که این کارو نمی کنن .اینم از اون عقده ای هاست) 

اما امتحان دومم :هوش مصنوعی با استاد خیلی خیلی  

دوست داشتنیم بود .(با این که خانم هست اما عکس  

استاد قبلی اصلا عقده ای نیست.)

من سر جلسه دیر رفتم. چون آزمایشم طول کشید. 

رفتم ته کلاس دیدم مت هنوز نیومده علی پشت من  

بود و حسام هم گوشه .حسام اشاره کرد که همون جا  

بشینم و صندلی کناریم رو برا مسعود نگه دارم . 

ملیحه اومد جای مسعود نشست و انگار نه انگار  

که من و حسام می گیم جا مسعوده. مسعود اومد  

و کنار ملیحه نشست.جلو مسعود هم سیاوش بود  

و کنار منم لیلا(البته از دخترای کلاس جز خودم و مت  

و یکی دو نفر دیگه کسی تقلب نمی رسونه آخه فکر 

می کنن هنوز دبیرستانه  و ممکنه معدل یکی بالاتر بشه .  

نمیدونم چرا ملیحه هم دیروز اینجوری شده بود."

کتابو باز کرده بودم که دیدم علی میگه استاد استاد.  

کتابو بستم .مسعود سوال 1رو ازم پرسید و منم که  

برا تقلب رسوندن به مت برگه برده بودم(مت نیومد  

سر جلسه)برگرو در اوردم و جوابو نوشتم و دادم به ملیحه .  

گفتم : اینو بده به آقای...(مسعود) . ملیحه تقلب رو  

گذاشت رو صندلی بینمون و اشاره کرد من نمیرسونم .  

منم از لج ملیحه هم که شده بود بایستی جوابو به  

مسعود می رسوندم . با اینکه سه صندلی بینمون بود  

ولی برگرو بهش رسوندم. استاد یه لحظه دید ولی به  

روش نیورد. سیاوشم سوال 1 میخاست که گفتم دست  

آقای...(مسعود). ازش سوال 5رو پرسیدم که اون تو برگه  

نوشت و بعد پرت کرد سمتم .منم نوشتم و از حسام هم  

سوال 3 رو پرسیدم.اونم رو کاور نوشت و پرت کرد سمتم . 

اما کاور نزدیک علی افتاد. علی هم نامردی نکرده بود و  

چادر منو از رو صندلی انداخته بود پایین که من برم پشت  

تا برگرو بردارم. دیدم حسام داره از سرفه می میره نگاه  

کردم دیدم از خنده روده بر شده. اشاره کرد به پایین و  

دیدم بله چادرم افتاده رو زمین . کاورو برداشتم و نوشتم .  

به مسعود نگاه کردم و گفتم: دیگه چی میخای؟اشاره کرد  

همرو نوشته.گفت : برگرو بدم؟گفتم بده . به سیاوشم  

اشاره کردم که برگشو بده به استاد .حسام ازم سوال 1  

رو پرسید منم براش نوشتم و پرت کردم سمتش. 

مطمئن که شدیم همه نوشتیم برگه هارو دادیم و اومدیم بیرون.

ندا با طعنه گفت 6رو میگیری دیگه؟(نمره کامل). منم  

با خنده گفتم: چندتا مغزو روهم بذاری یه چیزی در میاد  

دیگه؟مگه نه؟

مت و دیدم و ازش پرسیدم چرا نیومدی؟ من که اسمس دادم  

تقلب بازاره!!!!! اونم گوشیشو نگاه کرد و فهمیدم که خانم  

اشتباه متوجه منظورم شده و فکر کرده من ازش تقلب پرسیدم.

ساعت بعدی کلاس تشکیل شد و آخر کلاس ،علی با لهجه  

خاصی زد زیر آواز من و مت هم که پشت نشسته بودیم  

می شنیدیم. خندم گرفت و علی و مسعود و حسام(سه تفنگدار) 

دیدن. به علی گفتم : آقای...چه لهجه ایه؟؟؟؟؟؟ علی  

خندید و گفت خوب چرا گوش می کنید.منم گفتم :والا  

صدای شما اونققققد بلنده که نیازی به گوش دادن نداره.

حذف فیزیک ۱

 

بازم یه خاطره از ترم سوم .  

این ترم یکی از بدترین ترم های تحصیلی من بود البته  

از این نظر که نتونستم واحد زیاد بردارم وگرنه بالاترین  

معدل رو تو این ترم داشتم(شاهکار کردم با اون تعداد  

کم واحدام).تو این ترم من و مت فیزیک 1 رو برداشته  

بودیم .اولین باری بود که با این استاد کلاس داشتیم  

وتا حالا ندیده بودیمش وقتی وارد شد ما فکر کردیم  

دانشجو .من و سحر وسمیرا گفتیم:" شما هم فیزیک  

دارید ؟"که استاد برگشت گفت:" من خانم (یادم نمیاد)  

استاد فیزیک هستم ."از خجالت آب شدیم . به هرحال  

بچه ها اومدند و کلاس شروع شد و قرار شد من جلسه   

بعد کنفرانس بدم. جلسه ی بعد من تنها رفتم و مت باهام  

نبود . رفتم تا کنفرانس بدم که وسط کنفرانسم استاد رفت  

بیرون . مهدی و محمد گفتند:" خانم پت بشین به استاد  

می گیم کنفرانسشو عالی داد."منم از خدا خاسته نشستم  

و بعدش، همه از کنفرانسم تمجید کردند. جلسه ی  

سوم که رفتیم دانشگاه وسطای کلاس بود که تصمیم  

گرفتیم کلاس رو دو در کنیم. با مت بلند شدیم .من رفتم  

بیرون،اما استاد به مت گیر داد و گفت:" کجا می رید؟"  

مت هم جوابی نداشت که بده فقط سرشو خاروند و  

هی می گفت ها ...،اِ...اِ.مت می گفت:"حسام از خنده  

ترکیده بود" .

دیدیم خیلی بد شد به خاطر همین جلسه ی چهارم  

رفتیم و من به استاد گفتم:"استاد جلسه ی پیش به من  

خبر دادن که پدر بزرگم فوت کرده و چون مت دختر خالمه  

مجبور شدیم بریم.شرمنده."استاد هم به ما تسلیت گفت.؛

رفتیم پیش برد رشتمون که متوجه شدیم من و مت به خاطر  

عدم رعایت پیش نیاز نمی تونیم این درس و برداریم. 

(ترم بعد فهمیدیم اشتباه تایپی بوده . شاهکار دانشگاه  

ماست دیگه).استاد حضور غیاب کرد و من به استاد گفتم: 

که ما نمی تونیم این درس رو برداریم. استاد یه نگاهی  

به لیست کرد و گفت:"اِ شما که کنفرانسم دادید".  

حسام و مسعود زدند زیر خنده. خدایی خودمم خندم 

گرفته بود.منم گفتم:" استاد اینم از شاهکارای دانشگاس  

که ریاضی 1 می شه پیش نیاز فیزیک" (حالا بگردید دنبال  

ربط این دو درس).خلاصه که اون ترم با همه ی سختی هاش  

گذشت. 

 اما قشنگ ترین خاطره برام این بود که تو اون ترم من و  

مت صمیمیتمون بیش از حد شد و مثل دوتا خاهر شدیم  

و این همه ی تلخی اون ترم رو برام جبران کرد.


 

شلوغ کردن تو واحد

 

امروز سه شنبه۳۱/۱/۱۳۸۹کلاس الکترونیک دیجیتال  

داشتم بابام منتظر بود که منو ببره بذاره پیش اتوبوسا  

تا من برم.منم با این که 1ساعت بود بیدار شده بودم  

ولی مثل همیشه دیر کرده بودم از یه طرف مامانم و از  

طرف دیگه خاهرم می گفتند:" پت بدو ، دیر شد، بابا  

منتظرهها..." بالاخره رفتم اما ... سوار ماشین که شدم  

دیدم مقنعمو پشت و رو سر کردم.حالا خدارو شکر حجاب  

برتر(چادر) هست وگرنه آبروم می رفت. دانشگاه که رسیدم  

بلافاصله رفتم و مقنعمو درست کردم. 

امروز مت کلاس نداشت چون این درس رو بر نداشته . به  

خاطر همین تنها بودم. جالب این که سه تا از پسرا اومده  

بودند و وقتی دیدند از حرفای استاد سر در نمیارند یکی یکی  

رفتند. اول مسعود 5دقیقه نشست و رفت. بعد محسن تو  

آنتراک رفت و بعد هم سیاوش 10 دقیقه مونده بود که کلاس  

تموم شه.(خدایی این پسرا البته بلا نسبت، یه کم...)

فردا شب نامزدی پسرخاله مته و مت هم حسابی جو گیر  

شده .امروز اومد دانشگاه که بره گواهینامشو بگیره و بعد  

باهم بریم بیمارستان . 

پیش آموزشگاه قرار گذاشتیم و بعد اومدیم مخابرات. من یه  

کرم ضد آفتاب گرفتم و مت هم دو تا لاک (زرد و بنفش). 

تو مغازه مت انگشت کوچیک و کناریشو لاک زرد زد و وسطی  

هم بنفش.بعد به سمت مخابرات رفتیم تا سوار واحد شیم  

و بریم بیمارستان .تو واحد جا نبود و مت می گفت: 

" کاش جوونای قدیم بلند شند ما بشینیم". من به مت  

گفتم: "مت میخام موهامو اکستنشن کنم که کل واحد  

بهمون نگاه کردند".بعد هم مدام بعد از ایستگاه ها زنگ واحد  

رو می زدیم . همه با تعجب به ما نگاه می کردند اما ما که   

از رو نمیریم و خجالتم برامون اصلا معنا نداره.

رفتیم بیمارستان و برگشتنی قرار شد ایستگاهی که نزدیک  

اتوبوس هاس پیاده شیم. اما یه ایستگاه زودتر پیاده شدیم  

و واحد که داشت راه می افتاد گفتم آقا نگه دار اشتباه پیاده  

شدیم .یارو نگه داشت و من سوار شدم اما مت همچنان  

پایین در حالت هنگ مونده بود.واحد که راه افتاد من دوباره  

گفتم:" آقا نگه دار دوستم پایین مونده"(قیافه ی مت دیدنی  

بود .منو می دید و با حسرت و خنده نگاه می کرد و سرش رو  

می خاروند)زدم زیر خنده و مت سوار شد . راننده گفت: 

"خاانووووم مگه من مسخره ام تصمیمتو بگیر بعد پیاده  

شو." مت گفت:آقا ما برا این شهر نیستیم به خاطر  

همین بلد نیستیم. 

نزدیک ایستگاه من دوتا زنگ زدم البته با ترس و لرز بعد زنگ  

سوم رو یه خانمی که میخاست پیاده شه زد و مت آروم  

طوری که فقط قسمت خانما صداشو شنیدند. گفت: 

"به خدا من نبودم این بود (با انگشت اشاره،به خانمه اشاره  

کرد). کل خانما خندیدند .

بعد اومدیم پیش اتوبوسا که سوار شیم.اتوبوس خالی بود  

و ما هم نشستیم تو سایه و شروع کردیم به لاک زدن. 

من رو لاکای قرمزی که از قبل زده بودم خط اریب زرد  

کشیدم و ناخنام خیلی قشنگ شد . قرار شد مت انگشت  

وسط دست دیگشم بنفش کنه اما بعد از این که همرو زرد  

زد دیدیم انگشت اشارشو خالی گذاشته که بنفش کنه.  

سر این هم کلی خندیدیم.