PAT & MAT

خاطره های جالب و خنده داری که برا PAT & MAT وجود داره

PAT & MAT

خاطره های جالب و خنده داری که برا PAT & MAT وجود داره

کلاس آز شبکه( ۳)

 

کلاس آز شبکه بود و قرار بود ندا ساعت اول کنفرانس بده و بعد از آنتراک هم مشترکا علی و حسام. 

ندا قرار بود در مورد شبکه کنفرانس بده(کاملا تئوری و با اطلاعات فوق العاده کم). ندا رفت کنفرانس داد اما مگه دیگه ول می کرد .سرمون گنجشک چرخید ول نکرد ، ستاره چرخید ول نکرد . هی ما می گفتیم ندا جان بی خیال کش نده،تموم کن ، اما مگه گوش می کرد . همه بچه ها خسته شدیم و شروع کردیم به شیطنت . ندا گفت بچه ها ساکت باشید اما کسی گوش نکرد . بعد از چند دقیقه ندا دوباره گفت بچه ها ساکت . آخرش استاد زمانی گفت خانم ... ادامه بدید ایرادی نداره . ندای ساده لوحم گفت استاااااد ما چون میخایم در آینده استاد شیییم می خایم تمرین کنیم. علی برگشت گفت اوهووو . خانم... چون اولاشه زیاد سخت نگیرید تا آخراش خسته نشید بعد یکی از پسرا شروع کرد به تشویق کردن و بچه ها هم پشت سرش  .تو همین لحظه مت بهم گفت: "باریک".دست زدن بچه ها که تموم شد پسرا جوری دست می زدن که انگار وسط داره یکی می رقصه. ندا دوباره شروع کرد و بچه ها دوباره خسته شدن آخرش ندا عصبانی شد و با یه حالتی گفت :من که اینارو بلدم ، دارم برای شما می گم (ترم 4 دانشگاه علی و مسعود و حسام کلاسای IP 6 رو رفته بودن و 2 ترم پیش هم سیاوش کلاسای CCNA) شلوغ نکنید دیگههههههههه.که سیاوش فوری با حالت زنونه گفت وااااااااییی.مرده بودیم از خنده . بعدش ندا از جو استادی اومد بیرون و کنفرانس رو تموم کرد . همه دست زدیم و دوباره پسرا با همون ریتم ادامه دادند . من ومت هم بهم می گفتیم هوهو دست دست دستا شلهههه دستا شله .بالاخره استاد آنتراک داد و قرار شد علی و حسام هم کنفرانس بدن که خدایی آموزنده و جذاب بود.

من و مت رو برگه داشتیم غیبت علی و حسام و می کردیم و گاهی وقتا هم مسعود . حسام اون روز ریشاشو یه جوری زده بود . فرم داده بود چه جوری، فک کنم با ارکید(دوس دخترش که هم کلاسیمونه) قرار داشت.ما داشتیم در مورد ریشای اون می نوشتیمو برگه هم رو کیبورد بود. حسام که اومد سمتمون ما برگرو دادیم زیر کیبورد اما غافل از اینکه حرفامون مشخص بود . حسام داشت با کیبورد کار می کرد که من یهو برگرو دیدمو مثل این جن زده ها برگرو برداشتم و گرفتم زیر میز . به مت نگاه کردم و خندیدم .قشنگ مشخص شد که تو برگه غیبتشو می کردیم . الانم که که یادمون میفته هم می خندیم و هم میگیم خدا کنه نخونده باشه.راستی به حسام که اشاره کردیم خسته شدیم ،بحث و جمع و کنفرانسو تموم کرد.

نظرات 8 + ارسال نظر
کربلائی 15 شهریور 1389 ساعت 15:40 http://www.aliakbar-fararat.com

سلام خسته نباشید از وبلاگ شما خیلی خوشم آمد به ماهم سری بزنید و اگر با تبادل لینک موافق بودید مرا با اسم هئیت جوانان حضرت علی اکبر(ع شهرک فرارت لینک کنید

سلام ممنون

مسافر کویر 15 شهریور 1389 ساعت 15:49

سلاااااااااااااااااااااااااااااام

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

مسافر کویر 15 شهریور 1389 ساعت 16:56

نمردیمو آپتو دیدیم

مسافر کویر 15 شهریور 1389 ساعت 16:58

بعضی وقتا با خودم میگم خدا بخیر کنه وقتی اینا اینده ساز ها باشن
البته خومون هم همین جوری هستیم
خوبید

بای

اااااااا بابا ما شیطونیم اما مغزامون خوب کار میکنه .
آینده باید مهندس شیطونم داشته باشه
بابای

بیچاره استاده از دست شما ها چی میکشه

مت 15 شهریور 1389 ساعت 18:49

پت عزیزم بابت یادآوری خاطراتمون ممنون
حس خوبی بهم دست میده وقتی خاطراتمونو میخونم

قربونت برم عزیزم.
آره واقعا و آخرش حسرت روزهای قبل و دلگیری از این که روزای قشنگ دوران دانشجوییمون داره تموم میشه. البته انشاالله تو ارشدم با هم باشیم

مهرداد 16 شهریور 1389 ساعت 01:37 http://manam-minevisam.blogsky.com

چه کلاسای باحالی داری شما.

تو کلاس ما که آدم میره یاد مصیبت های زندگیش می افته!

من جات بودم اینقدر درسایو از عمد می افتادم تا دانشگام تموم نشه!
کاش یه روز فقط دانشگاه منم مثل شماها بشه! فقط یه روز ای خدا.... اگه بشه... قول میدم شب هم تو دانشگاه بخوایم

آره

باور کن اگه آیندم نبود همینکارو می کردم
اینجوری هم جدایی از دانشگاه سخته از بچه ها.موندم بهمن بعد از امتحانا چه جوری ازشون خدافظی کنم حتی از تخس ترین بچه ی تو کلاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد