PAT & MAT

خاطره های جالب و خنده داری که برا PAT & MAT وجود داره

PAT & MAT

خاطره های جالب و خنده داری که برا PAT & MAT وجود داره

پیتزا زوری

هفته ی قبل که با مت داشتیم از دانشگاه بر میگشتیم. به مت گفتم بریم یه چیزی بخوریم.  

قرار شد بریم سیب زمینی بخوریم.مت گفت بریم ۳سوت من گفتم نه بریم پاسارگاد . پیاده روی سه سوت زیاده من حوصله ندارم تازه خیلی وقته نرفتیم پاسارگاد. تازه من هوس سالاد ماکارونی هم کردم. 

رفتیم پاسارگاد و قبل از این که سفارش بدیم از سر میز پاشدیم و رفتیم برا خودمون سالاد کشیدیم.به مت گفتم مت یادته اولا که میومدیم اینجا چقد خجالتی بودیم؟ مت هم سری به نشانه ی تایید تکون داد .  

اومدیم سر میز نشستیم و گارسون اومد و ما سفارش سیب زمینی دادیم. 

گارسون: نداریم. 

من ومت: پس چیز دیگه ای نمیخایم .  

گارسون:نمیتونید فقط سالاد انتخاب کنید. 

من و مت: نگاه به هم کردیم و دوباره به منو گاهی کردیم و گفتیم خوب چیپس و پنیر 

گارسون:نداریم. 

من و مت:خوب الان ساعت ۱۱ ما که گرسنمون نیست. 

مت:فک کنم میخان غذا گرونرو بندازن گردنمون 

من و مت:خوب چی دارین؟ 

گارسون:همه چی؟ 

پت:به مت می گم دوباره بگیم چیپس و پنیر 

من و مت:بابا ما گرسنمون نیست . ساعت ۱۱.  

مدیر رستوران ، کافی شاپ:خانما ما فقط سالاد نمیدیم 

گارسون:یه پیتزا مینی انتخاب کنید 

من و مت:ای واااااای اینو دیگه کجای دلمون جا بدیم.بابا میل نداریم.تازه نظرم میده 

گارسون:دیگه باید یه چیزی رو انتخاب کنید 

من و مت:در حالی که داریم از خنده روده بر میشیم یه مینی سفارش دادیم. 

گارسون:لبخندی حاکی از پیروزی زد و گفت چند دقیقه دیگه آماده میشه 

الان چهره ی من و مت مثل سیامک انصاری تو قهوه ی تلخه که داریم به دوربین نگاه می کنیم. 

مت : پت کاش مثل اولا خجالت می کشیدیم 

پت: 

پیتزا رو اورن و اونقد بد مزه بود که نتونستیم بخوریم.مت می گفت : ماشین حساب در بیاریم ببینیم چقد مونده.کلی خندیدیم طوری که دیگه کل رستوران به ما نگاه می کردن. 

اومدیم که بیایم بیرون به صاحبش گفتم آقا از این به بعد قوانینتون و بنویسید و اطلاع رسانی کنید . اصلا به خودمون نمیگیریم که یه کمم ما مقصریم(لامصب اعتماد به نفس در حد چی) 

بعد هم زیر لب طوری که بشنوه گفتم چقدم پیتزاشون بد مزه بود.  

 

ب.ن۱:هر چی سس بود رو پیتزاها خالی کردیمو کلی میزشونو کثیف کردیم.  

پ.ن۲:خیلی خیلی خوش گذشت.

هایپ

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جوگیر شدن راننده تاکسی

اون روز که با مت سوار ماشین شدیم تا برگردیم خونه، صحنه ای اتفاق افتاد که یاد یکی از خاطراتمون افتادیم. 

فک کنم ترم ۷ بود ساعت حول و حوش ۶ بود و هوا تاریک. ما که با تاکسی رسیدیم ایستگاه دیدیم اتوبوس راه افتاد و جز اون هم اتوبوس دیگه ای نبود .به راننده گفتیم آقا دنبال این ماشین برو ما بهش برسیم.آقا، رانندرم جو گرفت و گفت:آبجی خیالت تخت می رسیم بهش. پاشو گذاشت رو گاز و بهش که نزدیک شد دستشو گذاشت رو بوق . من و مت هم از جوگیر شدن راننده خندمون گرفته بود. بالاخره با بوغ و راهنما، راننده اتوبوس سرعتشو کم کرد و ما بهش رسیدیم و تاکسیه جلو اتوبوس نگه داشت . رفتیم سوار ماشین شیم دیدیم دریغ از ۱دونه جا. اما چون چاره نداشتیم سوار شدیم .خلاصه که با مشقت فراوان به منزل رسیدیم.

میلاد آقا علی بن موسی الرضا مبارک

 

زائر بارانی ام آقا به دادم میرسی؟ 

بی پناهم خسته ام تنها به دادم میرسی؟  

گرچه آهو نیستم اما پراز دلتنگیم 

ضامن چشمان آهوها به دادم میرسی؟  

من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام  

هشتمین دردانه ی زهرا به دادم می رسی؟ 

محمدم

  

اینم عکس محمد کوچولوی من که خیلی خیلی دوسش دارم.  

این عکس مال ۱۲ همین روزشه . بچمون در حال خمیازه کشیدن بود که من این عکس رو ازش انداختم

 

روزای اول که اوردیمش مهدی که ۶ سالشه حسودی نمی کرد و علیرضا که ۱۰ سالشه ناراحت بود.البته خدارو شکر هر دوشون الان خیلی دوسش دارن 

یادم بمونه:اسم محمد رو گذاشتم جینگیل مستون .مهدی جونم فکر میکنه میگم جینگیل مسموم هرباری که محمد رو صدا می زنم مهدی میگه:عمه نگو دیگه مسموم میشه. 

 

 الهی قربون سه تاییتون برم (یه دنیا بوس)