روز یکشنبه بود و من و مت هم کلاس نظریه زبان ها
داشتیم.شب قبلش به یکی از دوستام زنگیده بودم
و قرار گذاشته بودیم که صبح زود بریم تا رفع اشکال
کنیم . بعد از رفع اشکال ، با مت داشتیم از پله ها
میومدیم پایین تا بریم پرینت انتخاب واحدمون و بدیم
آموزش.سالن هم پر بود از دانشجو. سه تا پله مونده
بود که نمیدونم چی شد رو پله ها خوردم زمین
و سه تاروباهم اومدم.داشتم از خجالت آب می شدم
فقط بلند شدمو خودمو با خونسردی تمام تکوندمو بعدُ
جوری که کسی قیافمو نبینه از در پشت سالن زدم
بیرون.فقط خداخدا می کردم که از هم کلاسی های
پسر کسی نبوده باشه. وقتی اومدیم بیرون به مت
گفتم:مت از پسرا کسی نبود؟مت گفت:من نگران حال
توام،نه کسی نبود. یه نفس عمیقی کشیدمو خدارو
شکر کردم هم برای اینکه هم کلاسیام نبودن و هم
برای اینکه اتفاقی برام نیفتاد .
سلام
دلیل دیر کردنم به خاطر این بود که تلفن های یه سری با اینکه پول تلفنو پرداخته بودیم قطع بود.
از عرش سلام سرمدی آوردند آیینهی حُسن سرمدی آوردند
با آمدن رضا(ع) از باغ بهشت یک دسته گل محمدی آوردند
کویر براى حضورت نورانى مىشود وپنجرههابه شوق رویت، نیمه شبى رابه سوى خورشید باز نمىشوند. کوچه پس کوچه هاى قم به یمن حضورت نورانى مىشوند و سروهاى آزاد به احترامت قیام مىکنند.
چگونه مویه نکنم؟! در سوگ مولایی که عظمت نامش، آسمان را به تواضع وامیدارد! چگونه به این اشکهای ناقابل بسنده کنم، که وسعت مصیبتت، فراتر از ادراک خاکیِ ما ناسوتیان است!
صدای گریه میآید! ... صدای ضجه فرشتگان!
بقیع، امشب دوباره، در خاک تو خورشیدی خواهد دمید و ستارهای به آسمان خواهد شتافت!