PAT & MAT

خاطره های جالب و خنده داری که برا PAT & MAT وجود داره

PAT & MAT

خاطره های جالب و خنده داری که برا PAT & MAT وجود داره

خرید عقد

امروز کلاس گرافیک کامپیوتری داشتیم ساعت 4تا6 بعدازظهر 

که مصادف بود با خرید عقد خواهری که همدمم بود(اما  

الان که فکر می کنم میخاد از پیشم بره اعصابم خط خطی 

می شه البته موقع وبلاگ گردی یه کم حالم بهتر می شه).  

استاد کلاس رو 5:30 تموم کرد و من ومت هم شیطنتمون 

گل کرد و رفتیم پاساژی که عروس و داماد رفته بودند.  

بالاخره بعد از کلی تعقیب و خندیدن من رفتم پیش  

خواهر بزرگترم که همراه عروس رفته بود و اعلام وجود  

کردم و چون شوهر خواهرم رفته بود دنبال کارش و  

ماشین نبود ما هم خودمونو زدیم به پررویی و دنبالشون  

رفتیم برای ادامه خرید(البته مت هم چنان خجالت می کشید). 

بعد از اینکه خرید تموم شد شوهر خواهرم اومد و اومدیم 

خونه (دانشگاه من 45 دقیقه ای با شهر محل زندگیمون 

فاصله داره و داماد هم اونجائیه). در حین خرید من ومت  

فقط می خندیدیم .امروز خیلی خوش گذشت.  

امروز حالم خیلی بهتره چون با مت جونم بودم. 

آخه من وقتی با مت جونم هستم انگار همه ی شادی  های 

دنیا رو تو دل من ریختن. برام دعا کنید تا با قضیه ی جدا شدن 

از خواهرم کنار بیام

دو تا سوتی بعد تواین خرید من و خواهرم دادیم که تو پستای بعدی می ذارم

روز دانشجو مبارک

من امروز با کمی تاخیر این پست و قرار دادم.امیدوارم منو ببخشید 

 

 

 

روز دانشجو مبارک  

 

 

عید غدیر مبارک

 

علی در عرش بالا بی نظیر است

عـلــی بــر عـالم و آدم امیر است

 

بـه عـشق نـام مــولایـم نوشتم

چه عیدی بهتر از عید غدیر است؟

 

 

لنز گذاشتنPAT

امروز برای اولین بار می خواستم لنز تو چشمام بزارم. 

وای خیلی سخت بود جالب این که من که نمی تونستم بزارم 

می خندیدم و خواهرم عصبانی می شد.بالاخره بعد 

از نیم ساعت یکی شو گذاشتم. و 20 دقیقه بعد هم اون یکی.  

فردا باید برم دانشگاه و فکر کنم باید از اذان  

صبح بیدار شم. خلاصه که هیچی چشم خود آدم نمی شه.

ریختن شامپوها

چهارشنبه کلاس گرافیک داشتیم با مت رفتیم دانشگاه. 

مت گفت بریم من شامپو بگیرم. مت دستکش داشت و 

روی شامپویی که می خواست یه سری شامپو  

مسافرتی چیده بودند. می خواست اونا رو برداره که  

شامپو از دستش لیز خورد و یکی پس از دیگری شامپوها 

افتادند. فروشنده که یه پیرمرد بود با عصبانیت اومد سمت 

من و گفت«برو کنار ببینم برو کنار ببینم» حالا مت هم داره  

می خنده و مرده هم چپ چپ نگاش می کنه. بالاخره ریختن 

شامپوها متوقف شد. مرده با عصبانیت به مت گفت مثلا فردا  

می خوای خونه داری هم کنی. مت هم بعد از اینکه خندش 

قطع شد فقط عذر خواهی می کرد.بعد از این که اومدیم بیرون  

زدیم زیر خنده و مت گفت: الان یارو می گه نه این 3500 تومن 

پول و خواستم نه چیدن این همه شامپو.