PAT & MAT

خاطره های جالب و خنده داری که برا PAT & MAT وجود داره

PAT & MAT

خاطره های جالب و خنده داری که برا PAT & MAT وجود داره

التماس ریحانه سر نظریه

دو ترم پیش که کلاس نظریه داشتیم علی با اینکه نظریه بر نداشته بود برای اینکه گروه سه تفنگدار ناقص نمونه سر کلاس میومد طوری که همه فکر می کردن علی هم نظریه داره جز من و مت و ارکیده. 

روز امتحان نظریه بود و ما رفتیم سر جلسه دو روز قبلش هم امتحان داشتم از شانس بد من امتحان خیلی سخت بود و من هم افتاده بودم پیش مراقب و بالا. (جای استاد)فقط می تونستم با مسعود و حسام تقلب کنم اما جام خیلی بد بود و نمی شد بی خیال تقلب شدم و خودم شروع به حل کردن کردم.از امتحان که اومدیم بیرون مسعود گفت : سوالارو اورده بیرون . ریحانم پیش ما بود . سوالارو که چک می کردیم ریحان می گفت سوال ۱ این می شه؟ علی هم با جدیت تمام می گفت : آره آره منم اینو زدم .ریحان دوباره سوال بعدی رو می پرسید و علی هم می گفت: آره آره درسته همینه. من و مت و حسام و مسعود زدیم زیر خنده و ریحان با تعجب نگاه کرد من گفتم: ریحان اصلا این نظریه برنداشته . ریحانم عصبانی به علی گفت پس شما چرا همیشه سر کلاسا میومدی؟علی هم گفت:میومدم مراقب شماها باشم. ریحان بی توجه به حرف علی به مسعود با التماس گفت:آقای ... من این سوالارو ببرم؟ببرم؟ علی هم گفت:ببر ببر اشکال نداره گریه نکن . ریحانم هیچی نگفت (از ریحان بعید بود) و سوالارو گرفت و رفت.بعدش کلی خندیدیم.علی کلا عشق اینو داره که سر به سر بچه ها بذاره.علی اون اوایل من رو هم بد جور سر کار گذاشته.

حلول ماه مهربانی مبارک

 

سبدی دارم در دست

                   می روم سوی خدا

                                    یا علی می گویم

می روم تا درگه نور و امید

              تا به جایی که ملک ره نبرد

                                   می روم سوی خدا

                     سوی حق             سوی امید

چون قرارم امشب است

می روم تا که به من تازه براتی بدهند

                    می روم تا در رحم

                           می زنم در با اشک

                              و قسم می دهم او را از دل

                         به هم او

                         به محمّد

                         به علی

                         به فاطمه

                         به هر چهارده نور خدا

                         به قائم

                                    و به نور ...

                                        تا که مرا ره بدهد

                                                    به سوی نور

                                       به چشمه غسل ذنوب 

سبدم را به ملائک دادند

می برندش تا در ِ لطف خدا

حال ...

من منتظرم در ره عشق ...  

                  و دعا می کنم امشب همه را

                   زیر لب ذکر خدا می گویم

                   تشنگی را ز دهان دور کنم من با اشک 

                               به خدا بوی خدا می آید 

 

آری ...

     نور آمد

           و ملائک سبدم آوردند

                                   لبالب از رحم

                                         سرریز از نور و کرم 

و چه زیبا با نرگس فردوس پوشانیده شده

                          شکری می گویم به خدا

                                     می نوشم آب حیات

                        با دل و جان آن مبارک سحر آمد 

و ز گلدسته دل بانگ اذان می شنوم

                            نیست خدائی جز او ...

                            نیست خدائی جز او

آری

صبح شد

و سبکبال ز جا بر می خیزم به خدا 

 

منبع:tebyan.net 

 

بچه ها بیاید سر سفره ی افطار با زبون روزه و با  

حالت اضطرار برا ظهور آقامون دعا کنیم 

اللهم عجل لولیک الفرج

تولد ۲۳ سالگیم مبارک

 

سلام امروز روز تولدمه

تولدم مبارک

اینم کیک تولدم  

امروز صبح رفتم خونه مت دنبالشو دیدم خانم خاب موندن 

بعد از آماده شدن ایشون (۳۵دقیقه) راه افتادیم. 

با مت رفتیم پیش سرپرست کارآموزی و ازش خاستیم  

برگمونو امضا کنه اونم لطف کرد و امضا کرد. دیگه از فردا  

راحتیم و نمی ریم. بعد رفتیم خونه مت و مت ماشین رو  

برداشت و با هم رفتیم برام کادو تولد بگیریم . فروشنده  

گفت: برای آقا یا خانم میخاید ؟مت گفت:خانم . بعد گفت:   

چند سالشه مت گفت: هم سن و سال خودمونه .بعداز 

چندلحظه مت گفت:برا این خانم میخام.(روز تولد مت من هم 

این کار و کردم و مت رو بردم تا خودش کادو تولدشو انتخاب کنه)

مت برام یه سگ تو سری خور گرفت.اونگده گشنهههههه. 

از سرش که می زنی با ناله پارس می کنه . اینم عکسش. 

مت جونم یه دنیا ممنون از اینکه به یادم بودی  

 

کلاس آز شبکه( ۲)

چندتا خاطره دیگه از آز شبکه:

جلسه آخر کلاس بود. مسعود و حسام نبودند اما  

علی بود. علی و مهدی پیش هم بودند . مهدی یه  

کیف داره که خیلی باحاله . کیفشو گرفته بود دستشو  

هی تکون می داد . بعد گرفت تو بغلش. جوری این کیفو  

بغل گرفته بود که ما فکر می کردیم چه چیز گران بهایی  

تو این کیف هست .من و مت هم از خنده مرده بودیم .  

سیاوش دید و به مهدی گفت که کیفشو بذاره کنار. اما  

مهدی گوش نکرد. اومد کیف رو از دستش بگیره که مهدی  

دستشو گاز گرفت . من این صحنه رو ندیدم اما دیدم مت  

داره از خنده می میره گفتم :«چته؟» ماجرا رو نوشت و  

عکسشو کشید (براتون گذاشتم) . زدم زیر خنده پشتو که  

نگاه کردم سیاوش گفت:« به خدا این یه تختش کمه.» 

دیگه از خنده روده بر شده بودیم.  

 

 

 

تو سایت بودیم و استاد داشت درس می داد. استاد   

برگه ی A4 رو روی پرده که عکس اینترنت داشت گرفت و  

گفت:بچه ها فرض کنید که این اینترنت نباشه .یهو علی گفت: 

استاد نمی شه نادیده گرفت .همه زدیم زیر خنده . استاد  

نگاه کرد و عکس اینترنتو رو برگه ی A4 دید . خودش خندش  

گرفت و جالب اینکه IQ سعی می کرد با عوض کردن  

وسیله ، اینترنت رو پنهان کنه.بعد دید که فایده نداره بی خیالش شد. 

تو کلاس آز شبکه مهدی وظیفه ی روشن و خاموش کردن 

برق رو داشت.اگه استاد با کامپیوتر می خاست چیزی یاد  

بده مهدی زود برقارو خاموش می کرد تا بچه ها بهتر صفحه  

رو ببینیم و اگه کار با کامپیوتر نبود مهدی زود برقارو روشن  

می کرد. ظهر بود و وقت ناهار استادم آنتراک نمی داد . 

مهدی درخاست آنتراک می کرد و می گفت استاد بریم  

ناهار بخوریم اما استاد قبول نمی کرد. به مهدی گفت: 

پاشو برقو خاموش کن. مهدی هم گفت:استاد من گشنمه 

دیگه حال ندارم. یکی دیگه بیاد خاموش کنه .همه زدیم زیر  

خنده و استادم فقط لبخند زد.یهو دیدیم مهدی غیبش زد.  

فهمیدیم رفته ناهار بخوره . استاد آنتراک داد و اومدیم  

بیرون. من ومت رفتیم بیرون ناهار خوردیم(غذاهای  

دانشگاه رو اصلا نمی خوریم) . موقع برگشت ، مهدی  

رو دیدیم که رو پله ها ایستاده بود .مت بهش گفت: 

 آقای... ناهار خوردید؟ مهدی هم در حالی که دستشو  

رو شکمش می مالید گفت:آره خانم مت خیلی هم  

خوشمزه بود شماهم برید تا تموم نشده . من و مت  

خودمون به زور کنترل کردیم و نخندیدیم اومدیم اینورتر زدیم زیر خنده.

داخل کلاس بودیم و هنوز بچه ها کامل نیومده بودن و  

استادم نیومده بود . من به ندا یه چیزی گفتم که ندا گفت: 

 اَ اَ اَ اَ اَ اَ .من گفتم نه ندا باید می گفتی اِ اِ اِ اِ اِ اِ مت هم  

که منتظر چنین موقعیت هایه یهو گفت اوووووو .پشتمو نگاه 

کردم دیدم سیاوش داره از خنده می میره خودمونم نتونستیم  

کنترل کنیم و زدیم زیر خنده. 

هوای کلاس قبل از آنتراک خیلی گرم بود . من و مت هم  

مدام می گفتیم درو باز کنید یه کم هوا بیاد . تا بالاخره علی  

و مهدی کولر گازی رو راه انداختن .یه جوری هم پیش استاد  

ایستاده بودن که انگار می خان عکس بگیرن. منم به سیاوش  

گفتم : آقای ... به آقای ... و ... بگید با همین ژسشون  

وایسن ازشون عکس بگیریم. بالاخره کولر راه افتاد .  

اما سایت خیلی سرد شد و من و مت با خنده به سیاوش  

می گفتیم:آقای ... حالا در و باز کنید یه کم گرما بیاد .  

مهدی زد زیر خنده و گفت:بچه ها از جلسه ی بعد با  

خودتون پتو بیارید.

کلاس آز شبکه(۱)

سلام. بعد از یه وقفه ی طولانی با یه خاطره اومدم . این  

خاطره مربوط به آز شبکه (ترمی که گذشت)است.   

پنج شنبه ها ما از 8صبح تا4 بعدازظهر آز شبکه داشتیم.  

همه ، بچه ها ی ورودی خودمون بودیم (بعد از مدت ها تو یه  

کلاس فقط رشته و ورودی خودمون بودیم).

سر این کلاس من و مت خیلی شلوغ می کردیم. و چون  

این اواخر بچه ها با هم خیلی جور شدند، اتفاقای جالبی  

برامون میفته. منم یه چند تاشو می نویسم:

یکی از جلسه ها من و مت و سمیرا پشت یه سیستم  

بودیم و حسابی شیطنت می کردیم. استاد بهمون تذکر داد  

اما انگار نه انگار . بعد مجبور شد جامونو عوض کنه . مت به  

من گفت:« ای وای فک کنم ما رو جدا کنه » اما استاد به من  

و مت که خیلی شلوغ می کردیم چیزی نگفت و سمیرا  

رو برد جلو .بنده خدا وقتی دید ما آروم نمی شیم اومد ته  

کلاس و پیش صندلی ما نشست .یه کم خجالت کشیدیم  

و مثلا آروم شدیم.(کلا من و مت که با هم باشیم آرامش  

وجود نداره). 

تو یکی از جلسه ها من ومت پشت یه سیستم بودیم . 

سیستم سمت راستمون علی و مهدی بودند(مهدی  

فوق العاده شر و شوره)،سیستم سمت راستمم مسعود بود .  

استاد گفت:«ببینید سیستم ها هم دیگرو پینگ می کنن؟» 

ما سه گروه که موفق نشدیم اما گروه ریحانه می تونست 

ما رو پینگ کنه. مهدی اومد و گفت:«مال خانم...درست شده ؟» 

مت گفت:«آره ».بعد مهدی به مت گفت:« کابلشونو بکش 

تا از شبکه خارج شن اینجوری خیلی خوش بحالشونه».مت  

هم کابل رو کشید. بعد ما به ریحانه گفتیم:« ریحان ببین ما  

رو دوباره پینگ می کنه؟»ریحانم با تعجب گفت:« نه . الان  

داشت پینگ می کردا.»من و بچه ها مرده بودیم از خنده. 

 

آخرای ساعت اول استاد گفت:« نت میتینگ و باز کنید.»  

ما باز کردیم و رفتیم بیرون .اومدیم دیدیم مهدی پشت سیستم  

ماست و داره با علی مثلا میچته.اسم گروه ها رو گذاشته بود: 

hh,kh  مت هم می خوند هه هه و که هه . استاد اومد و گفت: 

«علی به گروه کناریتون پی آم بدید.» علی زد سلام استاد و  

مت هم نوشت سلام mohndes . مهدی مانیتور رو نگاه کردو  

گفت:«مُه ...مُه ...مُهْنْ... مُهْنْدِس...خانم مت اینو چه جوری  

تلفظ می کنن؟»من و مت که مرده بودیم از خنده .  

بالاخره مت خودشو کنترل کردو گفت:« خوب چیه آقای ...  

یه e جا افتاده .»علی هم گفت:« آخه چون خانم مت تایپیست 

 ماهریه و تند تایپ می کنه بالاخره اشتباه پیش میاد و یه  

حرف جا میفته».مت هم  فقط گفت :«نخیرم» (با خنده).